دو بازرس پلیس و تیمشان از ناحیه بن کولن با انواع جنایتکارانی که هر روز در بزرگراه های آلمان با آنها روبرو می شوند، مبارزه می کنند...
داستان سریال در سال 1935 رخ میدهد. زمانی که زنی انگلیسی به نام لوئیسا دورل که زندگی اش از هم میپاشد تصمیم میگیرد از لندن به جزیره یونان نقل مکان کند. شوهرش چند سال پیش فوت کرده است و او مشکلات مالی برایش پیش آمده است تا اینکه او و چهار فرزندش مجبور میشوند به یک جزیره سفر کنند و متوجه میشوند که آن جزیره حتی برق هم ندارد ولی هزینه زندگی پایین است و آنها قدم بزرگی برای تغییر دادن زندگیشان میگیرند و…
سه برادر از یک خانواده انگلیسی مرفه به لژیون خارجی فرانسه می پیوندند و...
زندگی سخت است و آقای بین همچنان با این مشکلات دست و پنجه نرم می کند و جالبترین راه را برای حل این مشکلات انتخاب می کند…
داستان در مورد پروفسور سیدنی فاکس است که استاد دانشگاه آمریکایی است و دستیار وی نایجل بیلی که یک کاشف عتیقه انگلیسیی است.در آغاز هر قسمت بازگشتی به چندین سال و حتی قرن قبل میکند و اتفاقی را در حدود چند دقیقه نشان میدهد و پس از بازگشت به زمان حال سیدنی فاکس به دنبال عتیقه ای که در شروع داستان به آن اشاره شد میرود.در اکثر مواقع فرد دیگری نیز به دنبال آن عتیقه میگردد و در واقع طرف مقابل فاکس برای رسیدن به آن عتیقه است.اما در پایان هر ماجرا فاکس با کمک مردم و دولت آن عتیقه را به موزه برمیگرداند.در دفتر کار سیدنی فاکس منشی به نام کلودیا حضور دارد که در پایان فصل دوم میرود و کارن پتروسکی برای فصل پایانی سریال جانشین وی میشود.
داستان این سریال درباره اتفاقات جالبی است که در ایستگاه پلیس یکی از شهرهای انگلیس روی می دهد و در آن کاراکتر اصلی فیلم، بازرس فاولر، با شخصیتی احمق و بامزه و کارهای جذاب و خنده دارش به این اتفاقات دامن می زند...
ماكس زاندر در مزار خانوادگياش قسم ياد ميكند با نبرد عليه تبهكاران در برابر فجايع بايستد. او وارد بخشي از تشكيلات پليس بين الملل ميشود تا اينكه در يك عمليات غافلگير كننده يكي از بهترين دوستانش را از دست ميدهد. ماكس تظاهر به مردن ميكند تا همچو رويا برگردد و زندگي تنها را انتخاب ميكند و گروهي را تشكيل ميدهد كه تا پايان عمر براي نابودي تبه كاران تلاش كند او يك نقابدار است..
داستان این سریال، دربارهٔ جادوگری است که با یک انسان فانی ازدواج میکند و سعی میکند که زندگی عادی مثل سایر زنان خانهدار داشته باشد ولی...
این مجموعه دربارهٔ فضانوردی به نام استیو آستین (با بازی لی میجرز) است که در یکی از مأموریتها و درحال آزمایش یک فضاپیما سقوط میکند و به کما میرود و چشم راست، دست راست و هردو پای او بهشدت آسیب میبینند، طوری که تقریباً از بین میروند. دانشمندان، طی یک عمل جراحی سرّی، دستها و پاهای او را با اعضای مصنوعی (مکانیکی) عوض میکنند و حتی یکی از چشمهایش را بهصورت مصنوعی کار میگذارند. بدین ترتیب، «استیو» دارای قدرت فوقالعادهٔ فراانسانی میشود. در هر قسمتِ این مجموعه، داستانی جداگانه برای قهرمان فیلم رخ میدهد.
داستان سریال راجع به پسری به اسم جیمی چنش هست که وضع زندگی مناسبی نداره و با پدرش آب استخر مردم رو تمیز می کنه. یک شب به طور اتفاقی با دختری آشنا میشه و فردای اون روز متوجه میشه که اون دختر یه قاتل زنجیره ای فراریه.وقتی به ملاقات او توی زندان میره میفهمه که اون حامله شده. حالا قراره یه عضو جدید به خانواده چنش اضافه بشه. خانواده اش تمایلی ندارن اما اون اصرار داره که بچه رو بزرگ کنه...